محل تبلیغات شما



اومدم تا آرشیو وبلاگ امیرعلی و آنیسای عزیزم رو کامل تر کنم ^_^ در همین راستا چندتا عکس از مسافرتشون میزارم که البته خیلی بیشتر از اینهاست؛ شاید بعدا اضافه شد

**خرداد 94 و سفر به سرعین و اردبیل

 

 

**شهریور 94؛ شمال و فریدونکنار:

 

 

**آذرماه 94 و بابلسر با دایی جون اینا:

امیرعلی و سیناجون(پسردایی)

 

امیرعلی جون و ساینا گلی(دختردایی)

 


دست خط امیرعلی جونم توو هفته های اول مدرسه:

 

الان نشانه ها رو یاد گرفته و کلمه میسازه و میخونه:

 

 

 

الهی فدای خط خوشگلت بشم من خاله جووووووونم :*

اینم دست خطِ زبانش؛ اینارو ترم مردادماه توو کلاس زبان نوشته و بعدِ کلاس موقع برگشتن توو ماشین به مامانش گفته "میخوام اینارو ببرم به خاله ها نشون بدم ذوق کنن"! عشششششقِ خاله :* آوردی خونه مون بهمون نشون دادی و اتفاقا خییییلی هم ذووووق کردیم ازین دست خطِ جیگر و رنگی رنگیت 

 

 

 


اومدم سری به بلاگفا بزنم و ببینم اگه امکانش هست چندتا پست جدید آپ کنم، ظاهرا که همه چی درسته فعلا :)

اما با یه نگاه به آرشیو و پست های قدیمی، متوجه شدم بعضی از پست ها متاسفانه پاک شدن؛ از جمله پستِ مربوط به نوروز 93 و مسافرت اصفهان توو فروردین93؛ خیلی حیییییف شد. :(

بعدا نوشت: بلهههه ظاهرا اکثر ادامه مطلب هام هم حذف شدن؛ خیلی ناراحت شدم. کلا عکسای مسافرت اصفهان رو خیلی دوست میداشتم؛ فروردین که کلا حذف شده و تیرماه هم ادامه مطلبش حذف شده؛ ظاهرا بهترین جا برای ثبت خاطرات و عکس ها همین سیستم عزیزِ خودمههههه.

انشاالله همین روزا وبلاگ با پست های جدید آپ خواهد شد، و به طورِ مختصر جریانات این چندماه اخیر که اصلا درموردش ننوشتم رو خواهم نوشت.

 

**امیرعلی جونی و آنیسا گلی؛ مهرماه 1394


امروز؛ سی و یک شهریور یکهزارو سیصدو نودو چهار، یک روز خاطره انگیز و به یادماندنی؛ امروز رو جشن گرفتیم، جشنِ شروع راهی جدید برای گل پسرِ دوستداشتنی مان. روز اول مدرسه ها. امیرعلی عزیزمان شد کلاس اولی:).

 

امیرعلی جونم؛

می دانم وقتی مهر سال بعد تو را می بینم با خود خواهم گفت :ماشاء اچقدر بزرگ شده ای! اما نه به سال نه به جسم، که به عقل و شعور، نه به قد و قامت که به احساس و فهم.

 می دانم قطره ای، دریا خواهی شد.  جویباری، رود خروشان خواهی گردید و آن قدر وسعت خواهی یافت که تبلور اندیشه های بزرگ شوی. می دانم بزرگ خواهی شد، بزرگ خواهی شد، بزرگ خواهی شد  می دانم که تو ایمان داری و می دانی و آن گاه با تو حرف خواهم زد و حرف خواهم شنید، از زندگی و رسم خوشایند آن.

سلام به خواهرزاده های عزیزتر از جانم؛ 

یه مدت زیادی بود سرورهای بلاگفا دچار مشکل شده بود و من نمیتونستم اینجا رو آپ کنم؛ چقدر نگران بودم ازینکه اطلاعات و روزانه نوشت های این 3سال از دست بره و با امکان ادامه ی ثبتِ خاطرات نباشه، اما بهرحال الان این مشکل رفع شد و من فرصتِ اینو دارم که بازم از خوشگل های خاله بنویسم؛ هرچند که هیچ بعید نیست در آینده این مشکل دوباره بوجود بیاد و من باید بدنیال یک راه حل اساسی باشم. 

این مدتی که کمتر اینجا نوشتم؛ متاسفانه کمی از ثبتِ روزانه خاطرات دور شدم؛ توو این چندماه هم امیرعلی هم آنیسا کلی بزرگ شدن و هر روز دارن مرحله جدیدی از زندگی رو تجربه می کنن؛ آنیسا شروع به حرف زدن کرده و کلمات رو تا حدودی ادا می کنه اما در ادای جملات هنوز خوب راه نیافتاده، امیرعلی هم دیگه داره واسه خودش مردی میشه قربونش بشم اینروزا کلاس کاراته میره و کلاس های زبانش هم همچنان پابرجاست که به مرور مینویسم درمورد همه اینا 

فعلا این چندتا عکس تا پُستِ بعدی. 

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انجمن علمی مرتع و آبخیزداری عشق بی پایان